مصطفی جامه بزرگ

دست نوشته های من

مصطفی جامه بزرگ

دست نوشته های من

مصطفی جامه بزرگ

بایگانی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

اوستا خمینی!

شنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۸ ق.ظ

به گوش حاج احمد متوسلیان رسید زن و چهار فرزند فرمانده گردان نیروهای ضد انقلاب دمکرات در شهر هستند و بستگان آنها به خاطر شوهر این زن او را رها کردند. وضعیت مالی خرابشان علتی شد تا حاج احمد برود جلوی درب منزلشان.

احمد : سلام من احمد متوسلیان هستم!

زن : سلاام ..

تا آمد در را ببندد حاج احمد پایش را لای در گذاشت.

احمد : شنیدم خانواده تان بخاطر شوهرتان شما را رها کرده اند.

زن : بله

احمد : بدون خرجی چگونه زندگی می کنید؟

زن : هیچ!


احمد : ببینید من چهار هزار تومان از سپاه حقوق می گیریم. بفرمایید این دو هزار تومان را بگیرید، برای من همان دو هزار تومان کافیست!

دو ماه بعد همسر دمکرات زن به همراه بیست نفر از چریکی هایش آمدند و به احمد متوسلیان پیوستند!


مرد به چهره ی احمد نگاه می کرد و می گفت : اگه توی پاسدار در کردستان این چنین هستی اوستای تو خمینی دیگر چی هست؟


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی