مصطفی جامه بزرگ

دست نوشته های من

مصطفی جامه بزرگ

دست نوشته های من

مصطفی جامه بزرگ

بایگانی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

۱ مطلب با موضوع «سفرنامه» ثبت شده است

اربعین 94 توفیقی بود در سفر زیارتی عتبات عراق حضور داشته باشم. سفری که تا حدود زیادی افکار و نوع جهان بینی ام رو تغییر داد.


قرار بود چند روزی نجف بمانیم و بعد عازم کربلا بشیم. یکی از دوستان ایرانی مان که دو ایستگاه صلواتی در نجف و 17 کیلومتری کربلا داشتند پیشنهاد داد دو سه ساعتی برویم ایستگاه دومشان در کربلا و برگردیم. حرکت کردیم.

متاسفانه با مشکلاتی که پیش آمد می بایست تا ظهر فردای ان روز در همان نقطه می ماندیم. انسان در 17 کیلومتری حرم باشد و حرم نرود؟!

تنهایی سوار بر ون عراقی عازم حرم شدم. ..چه صفایی و چه حالی داشت.

موقع برگشت احساس کردم پاهام شل شده! رمق نداشتم!

گفتم شاید بخاطر استراحت کم و پیاده روی زیاد باشه.. با زحمت مینی بوس نجف رو پیدا کردم و سوار شدم. تمام مسافرها عراقی بودند و از بس شلوغ بود کف مینی بوس پر شده بود. در بین راه دو تا زن میانسال هیکلی عراقی مدام بلند بلند حرف می زدند و مسافرها می خندیدند. فکر کنم غیبت ایرانی ها رو می کردند! چون مدام لفظ ایران و ایرانی می آوردند!


به ایستگاه صلواتی بچه های ایرانی که رسیدم پیاده شدم و بعد از شام به یکی از حسینیه های همانجا برای استراحت رفتم. از نظر تمیزی و نظافت عالی بود منتها بخاری نداشت و همه ی ایرانی ها از سرما می لرزیدند! عجیب بود در تمام نجف و کربلا من یک بخاری ندیدم! ما ایرانی ها با گرمکن و کاپشن از سرما می لرزیدیم اونوقت عراقی ها با رکابی می خوابیدند!


صبح دم اذان به زور و زحمت بیدار شدم برای نماز. متوجه شدم به شدت سرما خوردم .



به هلال احمر عراق مراجعه کردم. بعد از کلی آه و ناله کردن و بد جلوه دادن حال واوضاع دکتر عراقی فقط یک آمپول داد!

روی تخت دراز کشیدم!

پرستار سبیل گنده ی عراقی بدون اینکه الکل بزنه فقط با ذکر بسم الله الشافی آمپول رو زد! با چهره ی خندان از پرستار تشکر می کردم و زیر لب بد وبیراه می گفتم بهشون!

تا چند ساعت سرپا بودم.

شاید خلوص ذکر پرستار عراقی از الکل بی حس پرستارای ما کارا تر بود!




مصطفی جامه بزرگ
۰۴ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر